بی علاج


مترادف بی علاج: بدخیم، بی درمان، شفاناپذیر، لاعلاج، درمان ناپذیر، علاج ناپذیر

متضاد بی علاج: درمان پذیر، علاج پذیر

لغت نامه دهخدا

بی علاج. [ ع ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + علاج ) بی درمان.که چاره ندارد. که درمانش نشود. رجوع به علاج شود.

فرهنگ فارسی

بی درمان . که چاره ندارد . که درمانش نشود .

مترادف ها

bootless (صفت)
بیهوده، بی سود، بی مصرف، بی علاج، عاری از فایده

cureless (صفت)
بی علاج

فارسی به عربی

بلا علاج

پیشنهاد کاربران

بپرس