بی طرف

/bitaraf/

برابر پارسی: کرانجی، بی سویه، میانجی | بییکسو

معنی انگلیسی:
impartial, neutral, detached, disinterested, dispassionate, evenhanded, fair-minded, indifferent, objective, open-minded, straddler, unbiased, unbiassed, uncommitted

لغت نامه دهخدا

بی طرف. [ طَ رَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + طرف ) آنکه بی طرفی بخود گرفته است. ( یادداشت مؤلف ). آنکه جانبداری نکند. کسی که تعصب ندارد. || ( اصطلاح سیاسی ) آنکه دخالت در دسته بندیهای سیاسی نکند.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کسی که تعصب ندارد آنکه جانبداری نکند . ۲ - دولتی که در سیاستهای جهانی داخل دسته بندیها نشود و جانب بعضی دول را نگیرد .

فرهنگ معین

(طَ رَ ) [ فا - ع . ] (ص مر. ) ۱ - کسی که تعصب ندارد. ۲ - دولتی که در سیاست های جهانی داخل دسته بندی ها نشود و جانب بعضی دولت ها را نگیرد.

فرهنگ عمید

۱. آن که از دیگری جانب داری نکند.
۲. (سیاسی ) دولتی که در کشمکش های سیاسی و جنگ ها جانب دولت دیگر را نگیرد.

فرهنگستان زبان و ادب

{neutral} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] دولتی که اعلام بی طرفی می کند

مترادف ها

neutral (صفت)
خنثی، بی رنگ، بی طرف، بدون جانبداری، نادر گیر

just (صفت)
درست، مقتضی، بجا، منصف، بامروت، منصفانه، مستحق، بی طرف، فریور، عادل، با عدالت، باانصاف، مشروع

objective (صفت)
حالت مفعولی، بی طرف، عینی، برونی، مفعولی، قابل مشاهده، علمی و بدون نظر خصوصی

neuter (صفت)
بی غرض، بی طرف، وابسته به جنس خنثی

impartial (صفت)
منصفانه، بی غرض، بی طرف، عادل، راست بین، حقگو

dispassionate (صفت)
خونسرد، بی غرض، بی طرف، بی تعصب

disinterested (صفت)
بی غرض، بی طرف، بی علاقه، بی غرضانه، بیطمع

non-partisan (صفت)
بی طرف

unaligned (صفت)
بی طرف، غیر متشکل، بدون صف ارایی، غیر وابسته به حزب

irrespective (صفت)
بی ادب، صرفنظر از، قطع نظر از، بیطرف، احترام نگذار، بدون مراعات

فارسی به عربی

فقط , محاید
محاید , نزیه

پیشنهاد کاربران

بی یکسو. بی طرف. ( منبع: واژه نامه زبان پاک احمد کسروی )
impartial
بی سویه
هیچ سویه
نادر گیر

بپرس