بی طرف
/bitaraf/
برابر پارسی: کرانجی، بی سویه، میانجی | بییکسو
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (سیاسی ) دولتی که در کشمکش های سیاسی و جنگ ها جانب دولت دیگر را نگیرد.
فرهنگستان زبان و ادب
مترادف ها
خنثی، بی رنگ، بی طرف، بدون جانبداری، نادر گیر
درست، مقتضی، بجا، منصف، بامروت، منصفانه، مستحق، بی طرف، فریور، عادل، با عدالت، باانصاف، مشروع
حالت مفعولی، بی طرف، عینی، برونی، مفعولی، قابل مشاهده، علمی و بدون نظر خصوصی
بی غرض، بی طرف، وابسته به جنس خنثی
منصفانه، بی غرض، بی طرف، عادل، راست بین، حقگو
خونسرد، بی غرض، بی طرف، بی تعصب
بی غرض، بی طرف، بی علاقه، بی غرضانه، بیطمع
بی طرف
بی طرف، غیر متشکل، بدون صف ارایی، غیر وابسته به حزب
بی ادب، صرفنظر از، قطع نظر از، بیطرف، احترام نگذار، بدون مراعات
فارسی به عربی
محاید , نزیه
پیشنهاد کاربران
بی یکسو. بی طرف. ( منبع: واژه نامه زبان پاک احمد کسروی )
بی سویه
هیچ سویه
نادر گیر