بی صبر


مترادف بی صبر: بی تاب، بی تحمل، بی طاقت، بی قرار، عجول، ناشکیب، ناشکیبا

متضاد بی صبر: شکیبا، صبور

برابر پارسی: ناشکیبا، بی تاب، ستان

لغت نامه دهخدا

بی صبر. [ ص َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + صبر ) ناشکیبا. بی تحمل. ( ناظم الاطباء ). ناآرام :
چو بانو زین سخن لختی فروگفت
بت بی صبر شد با صابری جفت.
نظامی.
مهین بانو چو کرد این قصه را گوش
فروماند از سخن بی صبر و بی هوش.
نظامی.
بر آن آواز خرگاهی پر از جوش
سوی خرگاه شد بی صبر و بی هوش.
نظامی.
غرقه در بحر عمیق تو چنان بی صبرم
که مبادا که ز دریام بساحل فکند.
سعدی.
و رجوع به صبر شود.
- بی صبر شدن ؛ ناآرام شدن. بی تحمل شدن. ناشکیبا شدن : تا دختر بی صبر شد و سوگندان برداد و گفت بگوی. ( سندبادنامه ص 192 ).
- بی صبر کردن ؛ بی تحمل کردن. بی طاقت کردن. ناشکیبا کردن :
لفظ جبرم عشق را بی صبر کرد
وآنکه عاشق نیست حبس جبر کرد.
مولوی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ناشکیبا بی تحمل .

فرهنگ عمید

ناشکیبا، بی شکیب.

مترادف ها

impatient (صفت)
بد اخلاق، مشتاق، بی تاب، بی حوصله، بی صبر، نا شکیبا

فارسی به عربی

نافذ الصبر

پیشنهاد کاربران

بی صبر : intolerant, impatient
کسی که زود رنج است و زود واکنش نشان می دهد.
تنک صبر. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ص َ ] ( ص مرکب ) کم صبر و بی تحمل. ( ناظم الاطباء ) . تنک حوصله.

بپرس