بی سود بود هرچه خوردمردم در خواب
بیدار شناسد مزه از منفعت و ضر.
ناصرخسرو.
|| تباه. هدر. بی نتیجه و فایده : زگفتار او شاه خشنود گشت
همه رنج پوینده بی سود گشت.
فردوسی.
چو دیدند کان کار بی سود گشت بلنداختر و نام دارا گذشت.
فردوسی.
جهاندار بی سود بسیارگوی نماندش بنزد کسی آبروی.
فردوسی.
- بی سود و زیان ؛ کاملاً بیفایده. ( از یادداشت مؤلف ).- کار بی سود ؛ کار بی فایده. بی حاصل و بی نتیجه و لغو :
اگر جان تو بسپرد راه آز
شود کار بی سود بر تو دراز.
فردوسی.
- گفتار بی سود ؛ سخن ناسودمند. سخن بی فایده : بگفتار بی سود و دیوانگی
نجوید جهانجوی مردانگی.
فردوسی.