اسکاف گه بروی گدا روی پیر خنگ
بی سنگ غر زنی که سرت باد زیر سنگ.
سوزنی.
در باب شاعری که مباد اوی امیر شعربی سنگ شاعری است بکوبم سرش بسنگ.
سوزنی.
من بی سنگ خاکی مانده دلتنگ نه در خاکم در آسایش نه در سنگ.
نظامی.
و رجوع به سنگ شود. || بی طاقت : ملک بی سنگ شد زان سنگ سفتن
که بایستش بترک لعل گفتن.
نظامی.