بی سر و ته


مترادف بی سر و ته: باطل، بی معنی، بیهوده، بی ربط، نامربوط، پوچ، جفنگ، غیرمنطقی، من درآوردی، مهمل

متضاد بی سر و ته: منطقی

معنی انگلیسی:
turbid, unconnected, disconnected, incoherent, silly
having no definite beginning or end
, incoherent, empty, silly

لغت نامه دهخدا

بی سر و ته. [ س َ رُ ت َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + سر + و + ته ) بی سر و بن. بی ابتدا و انتها: گفته های بی سر و ته ، خبر بی سر و ته ، دعوی بی سر و ته ، سخنان بی سر و ته ؛ لاطائل و بیهوده. ( از یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. پهناور، بی پایان.
۲. [مجاز] سخن بی معنی، یاوه، بیهوده.

پیشنهاد کاربران

inconclusive
The traffic of the great city went on in the deepening night upon the sleepless river. We looked on, waiting patiently—there was nothing else to do till the end of the flood; but it was only after a long silence, when
...
[مشاهده متن کامل]

he said, in a hesitating voice, ‘I suppose you fellows remember I did once turn fresh - water sailor for a bit, ’ that we knew we were fated, before the ebb began to run, to hear about one of Marlow’s inconclusive experiences.

اجق وجق
صد تا یه/یک غاز
a dime a dozen

بپرس