بی سر و بی سامان. [ س َ رُ ] ( ص مرکب ) بی خانمان. دربدر. بی بضاعت : نفسی سرد برآورد ضعیف از سر دردگفت بگذار من بی سر و بی سامان را.سعدی.|| پریشان حال و آشفته احوال با زندگی درهم. رجوع به بی سر و سامان شود.