بی سامانی

/bisAmAni/

معنی انگلیسی:
chaos, mare's-nest, tangle, mares-nest, muss

لغت نامه دهخدا

بی سامانی. ( حامص مرکب ) بی نظمی. بی انتظامی. ( یادداشت مؤلف ). بی ترتیبی. بی نظامی. خلل. اختلال. ( یادداشت مؤلف ). || بی معیشتی. درویشی و مفلسی. ( ناظم الاطباء ). بی ساز وبرگی. || بی خانمانی. دربدری :
ور به بسطام شدن نیز ز بی سامانیست
پس سران بی سر و سامان شدنم نگذارند.
خاقانی.
|| پریشانی و بدبختی. ( ناظم الاطباء ). آشفته حالی. آشفتگی.آشفته حالی که از جنون و بی نظمی باشد : و از تهور و تهتک و بی سامانی ، اتباع بیشتر از او متنفر شدند و برگردیده و او را بازگذاشتند. ( تاریخ طبرستان ). || زنا. ( مجمل اللغه ).
- بی سامانی کردن ؛ فجور. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان القرآن ).

فرهنگ معین

(حامص . )۱ - بی ترتیبی .۲ - درویشی . ۳ - بی خانمانی .

فرهنگ عمید

۱. بی نظمی.
۲. بینوایی.
۳. بی خانمانی.

پیشنهاد کاربران

بپرس