بی سامان کردن


معنی انگلیسی:
mess

پیشنهاد کاربران

بی سامان کردن ؛ آشفته کردن. پراکنده ساختن :
گمرهانی که کشیدند سر از طاعت او
سر تیغش همه رابی سر و بی سامان کرد.
معزی.
Throw sth into chaos
It threw the natural order
into chaos.

بپرس