بی ساز
لغت نامه دهخدا
- بی ساز و سامان ؛ ناآماده و غیرمستعد و نامهیا. ( ناظم الاطباء ).
- || بی فایده. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
فرهنگستان زبان و ادب
پیشنهاد کاربران
بی ساز؛ بی رونق. نابسامان. رجوع به ساز شود :
چون بانگ مؤذن آمد بی ساز شد همه
آن کارهای ما که به آئین و ساز بود.
لامعی.
چون بانگ مؤذن آمد بی ساز شد همه
آن کارهای ما که به آئین و ساز بود.
لامعی.