بی زور


مترادف بی زور: بی قوت، زپرتی، ضعیف، ناتوان، نحیف، نزار

متضاد بی زور: پرتوان، توانمند، زورمند، قوی

معنی انگلیسی:
forceless, weak, powerless

لغت نامه دهخدا

بی زور. ( ص مرکب ) ( از: بی + زور ) کم زور. ضعیف. ( آنندراج ). بی نیرو. بی توش. ( از یادداشت مؤلف ). مقابل بنیرو. ضعیف و ناتوان و بیقدرت. ( ناظم الاطباء ) :
زمانه با هزاران دست بی زور
فلک با صدهزاران دیده شبکور.
نظامی.
کمان ابروی جانان نمی پیچد سر از حافظ
ولیکن خنده می آید بدان بازوی بی زورش.
حافظ.
- بی زور گشتن ؛ ناتوان شدن. ضعیف شدن :
بسا بینا که از زر کور گردد
بسا آهن بزر بی زور گردد.
نظامی.
- امثال :
زوردار بی زور را خورد. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

کم زور ٠ ضعیف ٠ بی نیرو ٠ بی توش ٠

مترادف ها

powerless (صفت)
ضعیف، بی زور

فارسی به عربی

ضعیف

پیشنهاد کاربران

نازورمند. [ م َ ] ( ص مرکب ) بی زور. کم زور. عاجز. ناتوان . ضعیف . کم قوت : سگ کیست روباه نازورمندکه شیر ژیان را رساند گزند. نظامی .