زمانه با هزاران دست بی زور
فلک با صدهزاران دیده شبکور.
نظامی.
کمان ابروی جانان نمی پیچد سر از حافظولیکن خنده می آید بدان بازوی بی زورش.
حافظ.
- بی زور گشتن ؛ ناتوان شدن. ضعیف شدن : بسا بینا که از زر کور گردد
بسا آهن بزر بی زور گردد.
نظامی.
- امثال :زوردار بی زور را خورد. ( یادداشت مؤلف ).