بی زری

لغت نامه دهخدا

بی زری. [ زَ ] ( حامص مرکب ) ( از: بی + زر + ی ) بی پولی.فقر : خجلت محتاجان مرا بزمین فروکرد از بی زری و بی پولی و فقر همچنان که زر به قارون کرد و او را با گنجهایش خاک خورد کرد. ( از یادداشت مؤلف ).، بیزری. [ ب َ زَ ری ی ] ( ع ص نسبی ) بازدار. ( از دزی ج 1 ص 135 ).

فرهنگ فارسی

بی پولی . فقر .
بازدار .

پیشنهاد کاربران

بپرس