بی ریش. ( ص مرکب ) ( از: بی + ریش ) آنکه ریش بر زنخ ندارد. ( یادداشت مؤلف ). کوسه : کوسه بی ریش دلی تنگ داشت. ( یادداشت مؤلف ). || ساده عذار و ساده رو. ( آنندراج ). کودکی که ریش در نیاورده باشد. غیر ملتحی. ( ناظم الاطباء ). امرد. ( یادداشت مؤلف ) : نوشتکین... بحکم آنکه امارت کوزکانان او داشت و آن جنگ بخواست هرچند بی ریش بود و در سرای بود امیر اجابت کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 572 ). جواب داد سلام مرا بگوشه ٔریش چگونه ریشی مانند یک دو دسته حشیش مرا بریش همی پرسد ای مسلمانان هزار بار بخوان من آمده بی ریش .
انوری.
رجوع به ریش شود. || پسر بد. پسر بدکاره. مخنث. مکیاز. ( یادداشت مؤلف ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - آنکه ریش ندارد بی مو. ۲ - امرد مخنث .
فرهنگ معین
(ص مر. ) مخنُث ، اَمْرَد.
فرهنگ عمید
پسری که هنوز ریش درنیاورده.
پیشنهاد کاربران
بی ریش: کوسه. امرد. مخنّث. هیز نمونه:بازشان کنید؛ بازشان کنید بی ریش ها را ( کلیدر ج۶ص۱۹۰۹ ) محمدجعفر نقوی