بی رونقی


معنی انگلیسی:
depression

لغت نامه دهخدا

بیرونقی. [ رَ / رُو ن َ ] ( حامص مرکب ) حالت و کیفیت بیرونق. کسادی. تق و لقی. ناروایی. عدم رواج :
تا نور جان و ظل خدائی نهفته خاک
بیرونقی بخلق خدای اندر آمده.
خاقانی.
برونق توانم من این کارکرد
به بیرونقی کار ناید ز مرد.
نظامی.
کار چو بیرونقی از نور برد
قصه بدستوری دستور برد.
نظامی.

فرهنگ فارسی

حالت و کیفیت بی رونق ٠ کسادی ٠ تق و لقی ٠ ناروایی ٠ عدم رواج ٠

پیشنهاد کاربران

- بازار کسی یخ کردن ؛ سرد شدن بازار او. از رونق افتادن بازار وی. ( یادداشت مؤلف ) .

بپرس