بیرونق. [ رَ / رُو ن َ ]( ص مرکب ) ( از: بی + رونق ) کساد. بی مشتری. بی رواج.- بازار بی رونق ؛ بازار کساد. کاسد. نارواج. تق و لق. ( یادداشت مؤلف ) : کار بیرونقان بساز آوردرفتگان را بملک بازآورد.نظامی.کسانی که مردان راه حقندخریدار بازار بیرونقند.سعدی.رجوع به رونق شود.
بی رونق ؛ بدون رواج. راکد. که رونق و رواج ندارد. کاسد :ببخشای کآنانکه مرد حقندخریدار بازار بی رونقند. سعدیراکد، کسادحمید رضا مشایخی - اصفهانکساد- بازار کسی یخ کردن ؛ سرد شدن بازار او. از رونق افتادن بازار وی. ( یادداشت مؤلف ) .سوت و کورراکد، کاسد، کساد، متروک، بی طراوت، کدر، نارایجکساد+ عکس و لینک