بیروزگار. ( ص مرکب ) ( از: بی + روز +گار ) شخصی که شغلی و کسبی نداشته باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ). بدون شغل و پیشه. بدون گذران. بدون معاش. ( ناظم الاطباء ). || بی زمان و وقت : وزو مایه گوهر آمد چهار برآورده بیرنج و بیروزگار.
فردوسی.
|| تباه. سیاه : دل آواره ام بس بیقرار است بهند زلف او بیروزگار است.
سالک یزدی.
فرهنگ فارسی
شخصیکه شغل و کسبی نداشته باشد . بدون شغل و پیشه .
پیشنهاد کاربران
بی سابقه، بی پیشینه، سرِ مایهٔ گوهران این چهار بر آورده بی رنج و بی روزگار