نهنگی بدخویست این زو حذر کن
که بس پرخشم و بیرحم است و ناهار.
ناصرخسرو.
بیرحمی و درشت که از دستبند تونه نیک سام رست و نه بدحام بیرحام.
ناصرخسرو.
کاشکی بر دل بیرحم تو اعتمادی دارمی. ( سندبادنامه ص 75 ). مهامط و مصاعد آن از خوف صیادان بیرحم منزه. ( سندبادنامه ص 120 ).چون دشمن بیرحم فرستاده اوست
بدعهدم اگر ندارم این دشمن دوست.
سعدی.
بار بی اندازه دارم بر دل از سودای عشقت آخر ای بیرحم باری از دلم برگیر باری.
سعدی.
چنان بیرحم زد تیغ جدایی که گوئی خود نبوده ست آشنایی.
حافظ.
و رجوع به رحم شود. || وحشی. بیابانی. ( ناظم الاطباء ).