تاک رز راگفت ای دختر بیدولت
این شکم چیست چو پشت و شکم خربت.
منوچهری.
که از بیدولتان بگریز چون تیرسرا در کوی صاحبدولتان گیر.
نظامی.
نخواهم نقش بیدولت نمودن من و دولت بهم خواهیم بودن.
نظامی.
و چنانک رسم بیدولتان باشد رای پیرانه پسر را بازیچه کودکانه می شمرد. ( جهانگشای جوینی ).بعد از خدای هرچه پرستند هیچ نیست
بیدولت آنکه بر همه هیچ اختیار کرد.
سعدی.
بیدولت اگر مسجد آدینه بسازدیا طاق فرود آید و یا قبله کج آید.
؟
|| بی هنر. ( ناظم الاطباء ) : نیست دل را با هوسهای جهان در سینه جا
شد چو بیدولت پسر از خانه بیرون کردنیست.
واعظ قزوینی ( از آنندراج ).
|| کنایه از ناقابل و بدوضع. ( آنندراج ). فقیر : گاه با بیدولتان از خاک وخس بستر کنیم
گاه با ارباب دولت نقش شادروان شویم.
سنائی.
- بی دولتانه ؛ که مقرون به دولت نیست.- سخن بی دولتانه ؛ سخن که از ادب و هنر بهره ندارد : هولاکوخان از سخنان بی دولتانه او برآشفت... ( تاریخ رشیدی ).