بیدوام. [ دَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + دوام ) که پایندگی ندارد. ناپایدار. مقابل بادوام. بدون دوام. بی ثبات : باز در عواقب کارهای عالم تفکری کردم... تا روشن گشت که نعمتهای این جهانی چون روشنایی برق است بیدوام و ثبات. ( کلیله و دمنه ). در حسن بی نظیری در لطف بی نهایت در مهربی ثباتی در عهد بیدوامی.
سعدی.
و رجوع به دوام شود.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ناپایدار مقابل بادوام .
فرهنگ عمید
آنچه زود فرسوده و نابود شود، ناپایدار.
مترادف ها
fugacious(صفت)
اواره، نا پایدار، فرار، بی دوام، زود گذر، زودریز
flimsy(صفت)
سست، بی دوام، شل و ول
fugitive(صفت)
بی دوام، زود گذر، فانی، تبعیدی
brittle(صفت)
شکننده، ترد، بی دوام، زودشکن
ephemeral(صفت)
بی دوام، زود گذر، یومیه، حشره یک روزه، یک روزه
horary(صفت)
بی دوام، زود گذر، ساعتی، مربوط به ساعات دعا کتاب دعا
short-lived(صفت)
بی دوام، چند روزه، کم عمر، کوتاه مدت
فارسی به عربی
ضعیف , هارب , هش
پیشنهاد کاربران
بی قوام . [ ق ِ / ق َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی قوام ) ناپایدار. بی ثبات . بی استحکام : پرهیز کن از کسی که نشناسددنیا و نعیم بی قوامش را. ناصرخسرو. رجوع به قوام شود.