بی دم

/bidom/

لغت نامه دهخدا

بی دم. [ دَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + دم ) بی نفس. || بی نفسی که به خیر و دعا بر کسی دمیده شود.
- بیدم مردان ؛ بی نفس دمیده شده به خیر و دعا بر کسی. بی دعای اولیأاﷲ. ( آنندراج ). و رجوع به دَم شود.

بی دم. [ دُ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + دم ) بی دمب. دم بریده. || شرور و موذی و باشرارت و بیشتر در حیوانات استعمال کنند. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

بی دمب . دم بریده . یا شرور و موذی و با شرارت و بیشتر در حیوانات استعمال کنند

گویش مازنی

/bidem/ نوعی برنج خزری - بی دم ۳به کلیه ی برنج هایی گفته شودکه در حالت شلتوک فاقد زائده تیغ مانند انتهایی هستند

پیشنهاد کاربران

در گویش خراسانی، بیدم به معنی باد شدید و طوفان است.
گاهی مادرم می گفت ممد در رو ببند که بیدم میه به خنه این تو لهجه تربتی لامتی استفاده می شه به معنی طوفان