بی دست و پا کردن. [ دَ ت ُ ک َ دَ ]( مص مرکب ) سراسیمه کردن. بی اراده کردن : مصور را کند بیدست و پا حسنی که شوخ افتدنشد نقشی درست از روی او آیینه بردارد.صائب.