بی دست و پا شدن. [ دَ ت ُ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از سراسیمه گردیدن. ( برهان ). مضطرب و سراسیمه شدن. ( مجموعه مترادفات ) : پابست او شدن نه همین لازم حیاست آن دست وپا که دید که بیدست و پا نشد.
مخلص کاشی.
|| بیزور و بیقدرت شدن. از کاربری افتادن. و نیز رجوع به مجموعه ٔمترادفات ص 336 شود.