گر آن بادپایان برفتندتیز
تو بیدست و پا از نشستن بخیز.
سعدی.
گرت نهی منکر برآید ز دست نباید چو بی دست و پایان نشست .
سعدی.
مهیا کن روزی مار و موراگر چند بیدست و پایند و زور .
سعدی.
|| کنایه از سراسیمه باشد. ( بهار عجم ) ( هفت قلزم ) ( آنندراج ). سراسیمه و آشفته و سرگردان. ( ناظم الاطباء ).