بی دست

/bidast/

لغت نامه دهخدا

بیدست. [ دَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + دست ) که دست ندارد.
مقطوع الید. مقطوع الیدین :
وز آن پس چنین گفت با رهنمای
که او را هم اکنون ز تن دست و پای
ببرّید تا او بخون کیان
چو بیدست باشد نبندد میان.
فردوسی.
|| ناتوان. غیرتوانا.

فرهنگ فارسی

که دست ندارد٠ مقطوع الید٠ مقطوع الیدین

واژه نامه بختیاریکا

دست خالی؛ بی حاصل؛ بی نتیجه. مثلاً بی دست کردم بِه در یعنی دست خالی اومدم بیرون

مترادف ها

handless (صفت)
بی دست

پیشنهاد کاربران

بی دست ؛ دست بریده. مقطوع الید. که دست او بریده باشند. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.

بپرس