اندرین شهر بسی ناکس برخاسته اند
همه خرطبع و همه احمق و بیدانش و دند.
لبیبی.
تن مرده چون مرد بیدانش است که نادان به هر جای بی رامش است.
فردوسی.
بپرسید دانش کرا سودمندکدام است بیدانش و پرگزند.
فردوسی.
سخن چین و بیدانش و چاره گرنباید که یابند پیشت گذر.
فردوسی.
و این عیب روزی دهنده را بود که روزی خویش به بیدانشان دهد. ( منتخب قابوسنامه ص 15 ).بالنده ٔبیدانش مانند نباتی
کز خاک سیه زاید و از آب مقطر.
ناصرخسرو.
بیدانشان اگرچه نکوهش کنندشان آخر مدبران سپهر مدورند.
ناصرخسرو.
بی بهر چرا مانده ست این جان تو از تن بیدانش و تمییز به مانند یکی خر.
ناصرخسرو.
که مرد ارچه دانا و صاحبدل است به نزدیک بیدانشان جاهل است.
سعدی.