بی خویشی. [ خوی / خی ] ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیخویش. بیخودی.از خود بی خود شدگی. از خودی خود رستگی : کار من سربازی و بی خویشی است کار شاهنشاه من سربخشی است.
مولوی.
فرهنگ فارسی
حالت و چگونگی بیخویش ٠ بیخودی ٠ از خود بی خود شدگی ٠
پیشنهاد کاربران
مستی و عاشقی کله جویی نیابی سر چه شیرین است بی خویشی