بی خواست

لغت نامه دهخدا

بی خواست. [ خوا / خا ] ( ق مرکب ) بی طلب. بدون آنکه خواهند. بی نیت و اراده و قصد قبلی. || ناطلبیده. ( غیاث ) ( آنندراج ). بدون اراده. ( ناظم الاطباء ).
- بی خواست خدا ؛ بدون مشیت خدا.
|| بی تلاش. ( غیاث ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

بی طلب ٠ بدون آنکه خواهند ٠ بی نیت و اراده و قصد قبلی ٠ یا ناطلبیده ٠

پیشنهاد کاربران

بپرس