بی خطر

/bixatar/

مترادف بی خطر: امن، ایمن ، خوش خیم

متضاد بی خطر: ناامن، ناایمن، بدخیم، خطرناک

برابر پارسی: بی ترس، بی بیم

معنی انگلیسی:
dangerless, harmless, safe, benign, [med.] benign, innocent, innocuous, secure, sure

لغت نامه دهخدا

بی خطر. [ خ َ طَ ] ( ص مرکب ) بی خوف و بیم. ( آنندراج ). || بی ارزش. بی قیمت. بی ارج. بی قدر. بی سنگ. بی وقر :
کجا تو باشی گردند بی خطر خوبان
جسمت را چه خطر هر کجا بود یا کند.
شاکر خوارزمی.
هرکس که شاد نیست بقدر و بجاه او
بیقدر باد نزد همه خلق و بی خطر.
فرخی.
رسد ز خدمت او بی خطر بجاه و خطر
کند ز خدمت او بی یسار ملک و یسار.
فرخی.
بس بی خطر و خوار کام یابی
زین جای بی اندام و عمر سوتام.
ناصرخسرو.
این روزگار بیخطر و کار بی نظام
وام است بر تو گر خبرت هست وام وام.
ناصرخسرو.
در چشم همت تو کزو دور چشم بد
سیم حلال بی خطر است و زر عیار.
سوزنی.
|| بی رنج. نادشوار. بی مشقت :
اگر نیافت خطر بی خطر مگر به درم
درست شد که خرد برتر و به از درمست.
ناصرخسرو.
بی خطر باشد فلان با او چنانک
پیش زرگر بی خطر باشد کلال.
ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

بی خوف و بیم ٠ یا بی ارزش ٠ بی قیمت ٠ بی ارج ٠ بی قدر بی سنگ ٠ بی وقر ٠

فرهنگ معین

(خَ طَ ) [ فا - ع . ] (ص مر. ) ۱ - بدون آسیب . ۲ - بی ارزش .

جدول کلمات

امن

مترادف ها

sound (صفت)
دقیق، بی عیب، بی خطر، استوار، سالم، مستدل

safe (صفت)
صحیح، مطمئن، امن، بی خطر، محفوظ، محفوظ از خطر، ایمن، اطمینان بخش، صدمه نخورده

secure (صفت)
محکم، مطمئن، امن، بی خطر، استوار، محفوظ، ایمن، در امان

benign (صفت)
مهربان، خوش خیم، بی خطر، ملایم، لطیف

فارسی به عربی

امن (فعل ماض ) , حمید , سلامة , صوت

پیشنهاد کاربران

بپرس