بی خطا. [ خ َ ] ( ص مرکب ) دور از خطا و اشتباه. بیگنه. غیرمقصر : ملک آن تست و شاهی فرمای هرچه خواهی گر بیگنه بسوزی ور بیخطا بگیری.سعدی.بنده ام گر بی گناهی میکشدراضیم گر بی خطایی میزند.سعدی.