بی خرده. [ خ ُ دَ / دِ ] ( ص مرکب ،ق مرکب ) صریح. روشن. بی مجامله. بی پرده : بی خرده ، راست خواهی گرچه خوشت نیایدبدخوی خوب رویی بیگانه آشنایی.انوری.یا مکن با من درشتی ور کنی نرم شو چون گویمت بی خرده ای.اثیرالدین اخسیکتی ( از راحةالصدور راوندی ).
round (صفت)چنبری، مدور، دایره وار، گرد، گردی، مهره مانند، بی خردهwhole (صفت)کامل، درست، مجموع، همه، تمام، سراسر، تمام و کمال، دست نخورده، سالم، بی خرده