ببردش ورا هوش و دانش خدای
مرا بیخرد یافت آن تیره رأی.
فردوسی.
چو سالی چنین بر تو بربگذردخردمند خواند ترا بی خرد.
فردوسی.
همی کودکی بیخرد داندم به گرز و به شمشیر ترساندم.
فردوسی.
عالمی را شجری خواندم بد کردم بداین سخن بیخردی گوید یا بی بصری.
فرخی.
هر کو بجز از تو بجهانداری بنشست بیدادگر است ای ملک وبیخرد و مست.
منوچهری.
خرد از بیخردان آموز ای شاه خرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390 ).خواهم که بدانم که مر این بیخردان را
طاعت ز چه معنی و ز بهر چه سرائید.
ناصرخسرو.
ای بدخوی بیخرد آخر چند مکاس کنی و زیادت طلبی. ( سندبادنامه ص 290 ).زن بیخرد بر در و بام و کوی
همی کرد فریادو میگفت شوی.
سعدی.
دشمن به دشمن آن نپسندد که بیخردبا نفس خود کند بمراد و هوای خویش.
سعدی.
زبان آوری بیخرد سعی کردز شوخی ببد گفتن نیکمرد.
سعدی.
کودکان و دیوانگان و بیخردان را تعلیم کردند و بر آن داشتند و بفرستادند. ( تاریخ قم ص 254 ).