بی خبر
/bixabar/
مترادف بی خبر: بی اطلاع، غافل، ناآگاه، ناهشیار ، سرزده، ناخبر، ناگهان، ناآگاهانه
متضاد بی خبر: آگاه، مخبر
برابر پارسی: سرزده، نا آگاه، ناآگاه
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- بیخ برکردن ؛ از بیخ نزدیک زمین درخت را و نزدیک به تنه شاخ را بریدن. بریدن درختی از بیخ ، یعنی از سطح زمین. ( یادداشت بخط مؤلف ).
فرهنگ فارسی
مترادف ها
ناگهانی، تند، غیر منتظره، درشت، پرتگاه دار، بی خبر
ناگهانی، تند، غیر منتظره، بی خبر، سریع، فوری، سرزده، بی مقدمه، ناگه
بی خبر، ناگهان، غافل، ناخود اگاه، بی اطلاع
بی خبر، بی هوش، غیر عمدی، بی توجه، بی اطلاع
بی خبر، از خود بی خود، ناخود اگاه، غش کرده، عاری از هوش، نابخود، ضمیر ناخوداگاه، ضمیر نابخود
بی خبر، نا اگاه، بدون اطلاع، غیر وارد، بدون شناسایی
بی خبر، بی روح، بی خرد، بی هوش، غیر اگاه، ناخود اگاه
بی خبر، بی معنی، نادان، کودن، بی شعور، بی هوش، نفهم، دیر فهم
بی خبر، ناگهان، ناخود اگاه، بی اطلاع، ناخود اگاهانه
فارسی به عربی
فظ، فظ
پیشنهاد کاربران
سلیم
بی خبر: بی پیام، بدون پیغام
بی خبر: بی پیام، بدون پیغام
گناهکار وخیانتکارو . . . فکر میکنه که خودش زرنگه وهیچ مصیبت به سرش نآمدو گرفتاری نصیبش
نخواهد شد!
بی خبر از اینکه از همین لحظه جُرم؛ فاجعه اتفاق افتاد وریشه اش از بیخ واصل بهشت کند
ورحمت را قطع کرد.
وتا یبوست وقت زیادی ندارد.
نخواهد شد!
بی خبر از اینکه از همین لحظه جُرم؛ فاجعه اتفاق افتاد وریشه اش از بیخ واصل بهشت کند
ورحمت را قطع کرد.
وتا یبوست وقت زیادی ندارد.
ناگاه
تَغَفُل:
غفلت ورزیدن
مُغافِل: کسی که در بی خبری و ناآگاهی دچار شده است.
غفلت ورزیدن
مُغافِل: کسی که در بی خبری و ناآگاهی دچار شده است.
غفلتا
در پارسی " بی ویچار "