بی خبر

/bixabar/

مترادف بی خبر: بی اطلاع، غافل، ناآگاه، ناهشیار ، سرزده، ناخبر، ناگهان، ناآگاهانه

متضاد بی خبر: آگاه، مخبر

برابر پارسی: سرزده، نا آگاه، ناآگاه

معنی انگلیسی:
unaware, ignorant, suddenly, without notice, insensible, unannounced, oblivious, unconscious, uninformed, unknowing, unmindful, unsuspecting, unwitting, [adv.] suddenly, without (giving) notice, unawares

لغت نامه دهخدا

بی خبر. [ خ َ ب َ ] ( ص مرکب ) بی اطلاع. بی آگاه. ناآگاه. رجوع به خبر شود.، بیخ بر. [ بی ب ُ ] ( نف مرکب ) آنکه از بیخ برد. قطعکننده از بیخ. از بیخ برنده. || ( ن مف مرکب ) از بیخ بریده شده.
- بیخ برکردن ؛ از بیخ نزدیک زمین درخت را و نزدیک به تنه شاخ را بریدن. بریدن درختی از بیخ ، یعنی از سطح زمین. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

بی اطلاع ٠ بی آگاه ٠ نا آگاه ٠، آنکه از بیخ برد ٠ قطع کننده از بیخ ٠ از بیخ برنده ٠

مترادف ها

abrupt (صفت)
ناگهانی، تند، غیر منتظره، درشت، پرتگاه دار، بی خبر

sudden (صفت)
ناگهانی، تند، غیر منتظره، بی خبر، سریع، فوری، سرزده، بی مقدمه، ناگه

unaware (صفت)
بی خبر، ناگهان، غافل، ناخود اگاه، بی اطلاع

unwitting (صفت)
بی خبر، بی هوش، غیر عمدی، بی توجه، بی اطلاع

unconscious (صفت)
بی خبر، از خود بی خود، ناخود اگاه، غش کرده، عاری از هوش، نابخود، ضمیر ناخوداگاه، ضمیر نابخود

incognizant (صفت)
بی خبر، نا اگاه، بدون اطلاع، غیر وارد، بدون شناسایی

inconscient (صفت)
بی خبر، بی روح، بی خرد، بی هوش، غیر اگاه، ناخود اگاه

witless (صفت)
بی خبر، بی معنی، نادان، کودن، بی شعور، بی هوش، نفهم، دیر فهم

unawares (قید)
بی خبر، ناگهان، ناخود اگاه، بی اطلاع، ناخود اگاهانه

فارسی به عربی

عقل باطن , غافل , مفاجی
فظ، فظ

پیشنهاد کاربران

سلیم
بی خبر: بی پیام، بدون پیغام
گناهکار وخیانتکارو . . . فکر میکنه که خودش زرنگه وهیچ مصیبت به سرش نآمدو گرفتاری نصیبش
نخواهد شد!
بی خبر از اینکه از همین لحظه جُرم؛ فاجعه اتفاق افتاد وریشه اش از بیخ واصل بهشت کند
ورحمت را قطع کرد.
وتا یبوست وقت زیادی ندارد.
ناگاه
تَغَفُل:
غفلت ورزیدن
مُغافِل: کسی که در بی خبری و ناآگاهی دچار شده است.
غفلتا
در پارسی " بی ویچار "

بپرس