بی حالی

/bihAli/

مترادف بی حالی: تن آسانی، تن پروری، رخوت، سستی، ضعف، فتور، کسالت، وهن ، بی عرضگی، وارفتگی، بی دلی، خمودی

متضاد بی حالی: توانمندی، زنده دلی

معنی انگلیسی:
faintness, listlessness, bad health, grogginess, indolence, inertia, languor, lassitude, lethargy, phlegm, torpidity, torpidness, torpor

فرهنگ فارسی

حالت و کیفیت بیحال .

فرهنگ عمید

ضعف، سستی.

مترادف ها

lethargy (اسم)
رخوت، بی علاقگی، سبات، خواب مرگ، بی حالی، مرگ کاذب، موت کاذب، تهاون

paralysis (اسم)
وقفه، رخوت، از کار افتادگی، عجز، بی حالی، فلج، رعشه، سکته ناقص، خواب رفتگی

inaction (اسم)
رکود، بیهودگی، بی حرکتی، تنبلی، ناکنش، بی اثری، بی حالی، بی کاری

phlegm (اسم)
سستی، خیم، خلط، بی حالی، بلغم

narcosis (اسم)
بی حالی، حالت بی حسی و خواب الودگی

فارسی به عربی

تخدیر
بلغم , خمود

پیشنهاد کاربران

بپرس