بی جان کردن


معنی انگلیسی:
to deprive of life

لغت نامه دهخدا

بی جان کردن. [ ک َ دَ] ( مص مرکب ) کشتن. از بین بردن. گرفتن :
من او را به یک سنگ بی جان کنم
دل زال و رودابه پیچان کنم.
فردوسی.
بفرمود پس تاش بی جان کنند
برابر دل و دیده گریان کنند.
فردوسی.
از آن پس که بی توش و بی جانش کرد
بر آن آتش تیز بریانش کرد.
فردوسی.
سنگی بر سنگ زد و از جان بی جان کرد. ( سندبادنامه ص 202 ).

فرهنگ فارسی

کشتن . از بین بردن . گرفتن

مترادف ها

devitalize (فعل)
ضعیف کردن، بی جان کردن، از نیرو انداختن، از کار انداختن

devitalise (فعل)
بی جان کردن، از نیرو انداختن، از کار انداختن

پیشنهاد کاربران

بپرس