بی بضاعت
/bibezA~at/
مترادف بی بضاعت: بی برگ، بی پول، بی سرمایه، بی مایه، بی نوا، تنگدست، تهی دست، فقیر، محتاج، مسکین
متضاد بی بضاعت: دولتمند، صاحب مکنت، غنی
برابر پارسی: تهیدست
معنی انگلیسی:
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
تنک مایه . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) که سرمایه ٔ مالی یا علمی او کم است . ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
نه درخورد سرمایه کردی کرم
تنک مایه بودی از آن لاجرم .
( بوستان ) .
... [مشاهده متن کامل]
وگر تنگدستی تنک مایه ای
سعادت بلندش کند پایه ای .
( بوستان ) .
رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
نه درخورد سرمایه کردی کرم
تنک مایه بودی از آن لاجرم .
( بوستان ) .
... [مشاهده متن کامل]
وگر تنگدستی تنک مایه ای
سعادت بلندش کند پایه ای .
( بوستان ) .
رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
تهیدست، مستمند، فقیر، تنگدست، محتاج
دست تنگ
تنگدستی