بی باقی

لغت نامه دهخدا

بی باقی. ( ص مرکب ) بدون باقی. تمام و کمال. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ).
- بی باقی شدن ؛ کامل شدن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

بدون باقی ٠ تمام و کمال ٠

پیشنهاد کاربران

بطور کامل. تماماً.
نمونه: عباسجان گمان برد که پدر بی باقی کر شده است. ( کلیدر ج ۹ص ۲۵۴۷ )

بپرس