بی باقی
لغت نامه دهخدا
- بی باقی شدن ؛ کامل شدن. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
بطور کامل. تماماً.
نمونه: عباسجان گمان برد که پدر بی باقی کر شده است. ( کلیدر ج ۹ص ۲۵۴۷ )
نمونه: عباسجان گمان برد که پدر بی باقی کر شده است. ( کلیدر ج ۹ص ۲۵۴۷ )