بی انکه

/bi~Anke/

مترادف بی انکه: ( بی آن که ) بدون آن که

لغت نامه دهخدا

( بی آنکه ) بی آنکه. [ ک ِ ] ( حرف ربط مرکب ) بدون :
ماه سه شبه از بر گردن بنگارند
از غالیه بی آنکه همی غالیه دارند.
منوچهری.
تا مقرر گردد که بی آنکه خونی ریخته آید این کارها قرار گرفت. ( تاریخ بیهقی ).
چشمم بزبان حال گوید
بی آنکه به اختیار گویم.
سعدی.
سخن عشق تو بی آنکه برآید بزبانم
رنگ رخسار خبر می دهد از سر نهانم.
سعدی.

فرهنگ فارسی

( بی آنکه ) بدون

پیشنهاد کاربران

بی از آن. [ اَ ] ( حرف اضافه ٔ مرکب ) بدون. بی آنکه :
بی از آن کاید ازو هیچ خطا از کم و بیش
سیزده سال کشید او ستم دهر ذمیم.
ابوحنیفه ٔ اسکافی ( سبک شناسی ج 1 ص 391 ) .
رجوع به بی ز شود.

بپرس