بی اندازه

/bi~andAze/

مترادف بی اندازه: بسیار، بی حد، بی حساب، بی شمار، بیمر، بی مقیاس، بی نهایت، جزیل، خیلی، بسیار، بیش از حد، فراوان زیاد

متضاد بی اندازه: معدود

فرهنگ فارسی

( صفت ) فراوان بسیار .

فرهنگ عمید

فراوان، بسیار.

واژه نامه بختیاریکا

بی هِندا

جدول کلمات

بی حساب

مترادف ها

infinite (صفت)
نامحدود، سرمد، بی اندازه، بیکران، لایتناهی

immense (صفت)
وسیع، بسیار خوب، پهناور، عظیم، عالی، ممتاز، گزاف، عظیم الجثه، کلان، بی اندازه، بیکران

indefinite (صفت)
نکره، نا معین، سیال، بی حد، معلق، بی اندازه، بیکران، غیر صریح، غیر قطعی، غیر قابل اندازه گیری

inordinate (صفت)
فاحش، مفرط، بی اندازه، غیر معتدل

immeasurable (صفت)
بی اندازه، بیکران، بی قیاس، پیمایش ناپذیر

فارسی به عربی

ازل , بلا حدود , غیر محدد , هائل ، لایحصی

پیشنهاد کاربران

نامعدود. [ م َ ] ( ص مرکب ) بی حساب . بی شمار. ناشمار. بیکران . بی قیاس . بی اندازه . بسیار. || ناشمرده . ( ناظم الاطباء ) . شمرده ناشده : من چه گویم که گر اوصاف جمیلت شمرندخلق آفاق ، بماند طرفی نامعدود. سعدی .
بی منتها ؛ بی نهایت. بی پایان. بی حد. بسیار : مالی سخت بی منتها و عظیم بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260 ) .
حکم او بی علت است و صنع او بی آلت است
ذات او بی آفت است و ملک او بی منتهاست.
امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 124 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

دانم از اهل سخن هرکه این فصاحت بشنود
هم بسوزد مغزو هم سودا پزد بی منتها.
خاقانی.

بی حد. . . .
- از اندازه بیرون ؛ بسیار. بیشتر. ( مؤید الفضلاء ) . بیش از اندازه. بحد افراط. فراوان :
بگشتند از اندازه بیرون بجنگ
زبس کوفتن گشت پیکار تنگ.
فردوسی.
از حد و اندازه بیرون تکلف بر دست گرفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363 ) .
فوق العاده
بغایت
بی شمار

بپرس