( بی آبرویی ) بی آبرویی. ( حامص مرکب ) رسوایی و بی شرفی و بی اعتباری. ( ناظم الاطباء ). - بی آبرویی کردن ؛ دست بکارهایی زدن که موجب رسوایی شود : یکی کرده بی آبرویی بسی چه غم دارد از آبروی کسی.
سعدی.
که من بعد بی آبرویی مکن ادب نیست پیش بزرگان سخن.
سعدی.
|| حماقت و گولی. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
( بی آبرویی ) رسوایی و بی شرفی و بی اعتباری یا حماقت و گولی .
فرهنگ عمید
( بی آبرویی ) رسوایی.
مترادف ها
disgrace(اسم)
رسوایی، افتضاح، عار، فضاحت، سیه رویی، بیابرویی
disrepute(اسم)
رسوایی، بد نامی، بیابرویی، بی احترامی
فارسی به عربی
خزی
پیشنهاد کاربران
لکه ننگ
مخازی . [ م َ ] ( ع اِ ) رسوائیها و بی آبروئی ها و خواریها. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ) : پادشاه که از مقابح افعال کارداران و مخازی احوال ایشان رفاده ٔ تعامی بر دیده ٔ بصیرت خویش بندد. . . ( مرزبان نامه ص 29 ) .
رسوا. خوار
ignominy رسوایی، بد نامی، بی آبرو شدگی، آبرو ریزی، خفت، ننگ e. g. the ignominy of being imprisoned for theft رسوایی زندانی شدن به خاطر دزدی