بی ابرویی

/bi~Aberuyi/

مترادف بی ابرویی: ( بی آبرویی ) افتضاح، بدنامی، رسوایی، عار، فضاحت، فضیحت

متضاد بی ابرویی: ( بی آبرویی ) آبروداری، آبرومندی

معنی انگلیسی:
disgrace, impudence, odium, smirch, blot, discredit, dishonor, infamy, notoriety, opprobrium, shame

لغت نامه دهخدا

( بی آبرویی ) بی آبرویی. ( حامص مرکب ) رسوایی و بی شرفی و بی اعتباری. ( ناظم الاطباء ).
- بی آبرویی کردن ؛ دست بکارهایی زدن که موجب رسوایی شود :
یکی کرده بی آبرویی بسی
چه غم دارد از آبروی کسی.
سعدی.
که من بعد بی آبرویی مکن
ادب نیست پیش بزرگان سخن.
سعدی.
|| حماقت و گولی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( بی آبرویی ) رسوایی و بی شرفی و بی اعتباری یا حماقت و گولی .

فرهنگ عمید

( بی آبرویی ) رسوایی.

مترادف ها

disgrace (اسم)
رسوایی، افتضاح، عار، فضاحت، سیه رویی، بیابرویی

disrepute (اسم)
رسوایی، بد نامی، بیابرویی، بی احترامی

فارسی به عربی

خزی

پیشنهاد کاربران

لکه ننگ
مخازی . [ م َ ] ( ع اِ ) رسوائیها و بی آبروئی ها و خواریها. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ) : پادشاه که از مقابح افعال کارداران و مخازی احوال ایشان رفاده ٔ تعامی بر دیده ٔ بصیرت خویش بندد. . . ( مرزبان نامه ص 29 ) .
رسوا. خوار
ignominy
رسوایی، بد نامی،
بی آبرو شدگی، آبرو ریزی، خفت، ننگ
e. g. the ignominy of being imprisoned for theft
رسوایی زندانی شدن به خاطر دزدی

بپرس