بکلی

/bekolli/

برابر پارسی: سراسر، همگی، همه

معنی انگلیسی:
entirely, plumb

لغت نامه دهخدا

بکلی. [ ب ِ ک ُل ْ لی ] ( ق مرکب ) تمام. تمام و کمال. کلاً. تماماً. بالمره :
ما بمردیم و بکلّی کاستیم
بانگ حق آمد همه برخاستیم.
مولوی.
و رجوع به کل شود.

فرهنگ فارسی

کلا تماما تمام .

فرهنگ معین

(بِ کُ لّ ) [ فا - ع . ] (ق مر. ) کلاً، تماماً.

دانشنامه عمومی

بکلی ( به انگلیسی: Beckley ) یک روستا در بریتانیا است که در Beckley and Stowood واقع شده است. [ ۱] بکلی ۶۰۸ نفر جمعیت دارد.
عکس بکلیعکس بکلی
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

sheer (قید)
یک راست، بکلی، بطور عمودی

exactly (قید)
عینا، یکسره، کاملا، بدرستی، بکلی، چنین است

quite (قید)
واقعا، تماما، کاملا، بکلی

throughout (قید)
تماما، سراسر، سرتاسر، بکلی، از درون و بیرون

utterly (قید)
کاملا، بکلی، جمعا، مطلقا

فارسی به عربی

بالضبط , تماما , فی کافة انحاء , مطلق

پیشنهاد کاربران

یک قلم. [ ی َ / ی ِ ق َ ل َ ] ( ص مرکب، ق مرکب ) نوشته هایی که به یک قلم و به یک شیوه نوشته شده باشد. ( ناظم الاطباء ) . || کنایه از تمام و مجموع. ( از آنندراج ) . همه. بالکل. ( غیاث ) . همگی. جملگی. تماماً. ( ناظم الاطباء ) :
...
[مشاهده متن کامل]

بس که فکرم یک قلم گردید صرف نوخطان
نامه ٔعصیان من چون مشق طفلان شد سیاه.
محمد سعید اشرف ( از آنندراج ) .
عالم به یک قلم شده در چشم من سیاه
تا زیر مشق خط شده روی چو ماه تو.
ملامفید بلخی ( از آنندراج ) .
خطش گرفته صفحه ٔ رو را به یک قلم
یارب کسی مباد به روز سیاه من.
ملامفید بلخی ( از آنندراج ) .
الهی پرتو از نور یقین ده شمع جانم را
بشوی از حرف باطل یک قلم لوح بیانم را.
مخلص کاشی ( از آنندراج ) .
|| یک جا. یک بار. یک باره. در میان بازاریان مصطلح است ، گویند: فلانی یک قلم صدهزار تومان جنس خرید.
یک قلمه. [ ی َ / ی ِ ق َ ل َ م َ / م ِ ] ( ص نسبی، اِ مرکب ) کل. تمام. مجموع. همه. ( یادداشت مؤلف ) : قاضی از عالم رفته مولانا ضیاءالدین قاضی یک قلمه ٔ کرمان شده. ( مزارات کرمان ص 22 ) . و رجوع به یک قلم شود.

بپرس