لغت نامه دهخدا
بکل. [ ب َ ] ( ع مص ) آمیختن سخن و جز آن ، یقال بکل علینا حدیثه ؛ أی خلطه.( منتهی الارب ). آمیختن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی )( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). آمیختن سخن و جز آن. ( آنندراج ). || بکل السویق بالدقیق. ( منتهی الارب ). آمیختن پِسْت را با آرد. ( از ناظم الاطباء ). || غنیمت گرفتن. || بکیله ساختن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). گرفتن بکیله را. ( ناظم الاطباء ). بکیل ساختن. ( تاج المصادر بیهقی ).
بکل. [ ب َ ] ( ع اِ ) غنیمت. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || آمیزش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
ب (۲۶۴۹ بار)
کلل (۳۷۷ بار)