تو ز بکسمات و حلوا بجمازه بند محمل
که بدین جمازه بتوان سفرحجاز کردن.
بسحاق اطعمه ( از جهانگیری ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ).
عصرها باید که تا بسحاق حلّاجی دگرمادح حلوا شود یا مدح خوان بکسمات.
بسحاق اطعمه.
در کلیچه یک زمان سرگشته ام یک نفس در بکسمات آغشته ام.
بسحاق اطعمه.