- بکری داشتن ؛ دوشیزگی داشتن. بکارت داشتن :
من آن زن فعلم از حیض خجالت
که بکری دارم و شویی ندارم.
خاقانی.
|| تازگی. نوی. || ابداع. ابتکار : سرحد خلقت شده بازار او
بکری قدرت شده در کار او.
نظامی.
بکری. [ ب َ ] ( ص نسبی ) منسوب به ابوبکر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || منسوب به بنی بکربن عبدمناف. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از سمعانی ) ( آنندراج ). || منسوب به بنی بکربن وائل. ( منتهی الارب ) ( از سمعانی ) ( آنندراج ). || منسوب به بکربن عون نخعی. ( از سمعانی ).
بکری. [ ب َ ] ( ص ) مست. ( آنندراج ) :
باز خم باده پریخانه شد
دختر رز، بکری پیمانه شد.
میرزا معز فطرت ( از آنندراج ).