بکره

لغت نامه دهخدا

( بکرة ) بکرة. [ ب َ رَ ]( ع اِ ) چرخ چاه و آن چوبی گرد باشد که بر آن جویچه مانندی کنده و رسن بر وی گذاشته آب کشند. ( منتهی الارب ). چرخ چاه که با آن آب کشند. ج ، بَکَر، بکرات. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). چرخ چاه. ( مهذب الاسماء ). چرخی که بر سر چاه نصب کنند. ( غیاث ): و هی عجلات تکون للواحدة منهن أربع بکرات کباَّر. ( ابن بطوطه ؛ ارابه ها یا چرخهایی است که یکی از آنها چهار چرخ بزرگ دارد. ( از یادداشت مؤلف ). رجوع به بکران شود :
به لوح پای و به پا چاه و قرقره بکره
به نایژه بمکوک و به تار و پود ثیاب.
خاقانی.
|| چوب گرد که در میان چرخ و دولاب میباشد. ( آنندراج ). || حلقه کوچکی از حلیه شمشیر. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). حلقه دوال شمشیر. ( مهذب الاسماء ). || شتر ماده جوانه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || دختر جوان. ج ، بکار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || چرخ کوچک که جولاهگان کلاوه را بر آن کشیده وبگردش آورده ریسمان بر ماشور پیچند، بهندی چرخی نامند. ( غیاث ). || محاله شتاب رو و به این معنی بَکَرة نیز آمده است و قال الاصمعی : اذا کانت علی رکیة مستوح فهی بکرة و اذا کانت علی رکیة جرور فهی محالة. ج ، بَکَر بَکَرات. || جماعت : جاؤواعلی بکرة أبیهم ؛ اذا جاؤوا معاً و لم یتخلف منهم أحد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

بکرة. [ ب َ رَ ] ( ع اِ ) تأنیث بَکر. قال ابوعبید: البکر من الابل بمنزلة الفتی من الناس و البکرة بمنزلة الفتاة. ( از منتهی الارب ).

بکرة. [ ب ُ رَ ] ( ع اِ ) بامداد. پگاه. ( منتهی الارب ). بامداد. پگاه. یقال أتیته بکرة؛ أی باکراً. ج ، بُکَر. ( ناظم الاطباء ). بامداد. ( ترجمان علامه جرجانی ص 27 ) ( غیاث ) ( مهذب الاسماء ). صباح. سحر. غدوه. غدات. مقابل عشی : بکرةً و عشیاً( قرآن 11/19 ). مقابل اصیل : بکرةً و أصیلاً ( قرآن 5/25 ).
- بکره حساب ؛ صبح محشر است. ( انجمن آرا ).
- بکره حیات ؛ کنایه از ایام شباب.( انجمن آرا ).

بکرة. [ ب َ رَ ] ( اِخ ) ابوبکرة نقیع، صحابی بود که پدرش حارث یا مسروح نام داشت و او چون در روز طایف از قلعه برچرخ آویخته بزیر آمد آن حضرت صلی اﷲ علیه وآله او رابه ابوبکرة کنیت کرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
بکره. [ ب ُ رَ/ رِ ] ( اِ ) میکده و میخانه. ( ناظم الاطباء ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

بامداد، پگاه، بگاه
( اسم ) بامداد پگاه پگاه
ماخوذ از تازی چرخ چاه .

فرهنگ معین

(بُ رِ یا رَ ) [ ع . بکرة ] (اِ. ) بامداد پگاه ، پگاه .

گویش مازنی

/bakre/ از ماهی های غضروفی دریای خزر

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی بُکْرَةً: اول صبح
معنی أَوْحَیٰ: وحی نمود-اشاره کرد(وحی در اصل به معنای اشاره سریع است البته اشاره ای از جنس کلام و به صورت رمزگویی .به همین جهت ازاین کلمه در القای معنا به نحو پوشیده از اغیار استعمال می شود، کلمه وحی در موارد القای معنا در فهم حیوان از طریق غریزه " و اوحی ربک الی...
معنی أَوْحَیْتُ: وحی کردم(وحی در اصل به معنای اشاره سریع است البته اشاره ای از جنس کلام و به صورت رمزگویی .به همین جهت ازاین کلمه در القای معنا به نحو پوشیده از اغیار استعمال می شود، کلمه وحی در موارد القای معنا در فهم حیوان از طریق غریزه " و اوحی ربک الی النحل" و ...
معنی أَوْحَیْنَا: وحی کردیم(وحی در اصل به معنای اشاره سریع است البته اشاره ای از جنس کلام و به صورت رمزگویی .به همین جهت ازاین کلمه در القای معنا به نحو پوشیده از اغیار استعمال می شود، کلمه وحی در موارد القای معنا در فهم حیوان از طریق غریزه " و اوحی ربک الی النحل" و...
معنی وَحْیٌ: وحی - القا و فهماندن معنی به شخصی به صورتی که از دیگران پوشیده باشد- الهام (وحی در اصل به معنای اشاره سریع است البته اشاره ای از جنس کلام و به صورت رمزگویی .به همین جهت ازاین کلمه در القای معنا به نحو پوشیده از اغیار استعمال می شود، کلمه وحی در موار...
معنی وَحْیِنَا: وحی کردن ما - وحی ما (وحی در اصل به معنای اشاره سریع است البته اشاره ای از جنس کلام و به صورت رمزگویی .به همین جهت ازاین کلمه در القای معنا به نحو پوشیده از اغیار استعمال می شود، کلمه وحی در موارد القای معنا در فهم حیوان از طریق غریزه " و اوحی ربک ...
معنی وَحْیُهُ: وحی آن (وحی در اصل به معنای اشاره سریع است البته اشاره ای از جنس کلام و به صورت رمزگویی .به همین جهت ازاین کلمه در القای معنا به نحو پوشیده از اغیار استعمال می شود، کلمه وحی در موارد القای معنا در فهم حیوان از طریق غریزه " و اوحی ربک الی النحل" و و...
معنی یُوحُونَ: القاء می کنند - وحی می کنند (وحی در اصل به معنای اشاره سریع است البته اشاره ای از جنس کلام و به صورت رمزگویی .به همین جهت ازاین کلمه در القای معنا به نحو پوشیده از اغیار استعمال می شود، کلمه وحی در موارد القای معنا در فهم حیوان از طریق غریزه " و او...
معنی یُوحَیٰ: وحی می شود (وحی در اصل به معنای اشاره سریع است البته اشاره ای از جنس کلام و به صورت رمزگویی .به همین جهت ازاین کلمه در القای معنا به نحو پوشیده از اغیار استعمال می شود، کلمه وحی در موارد القای معنا در فهم حیوان از طریق غریزه " و اوحی ربک الی النحل"...
معنی یُوحِی: وحی می کند (وحی در اصل به معنای اشاره سریع است البته اشاره ای از جنس کلام و به صورت رمزگویی .به همین جهت ازاین کلمه در القای معنا به نحو پوشیده از اغیار استعمال می شود، کلمه وحی در موارد القای معنا در فهم حیوان از طریق غریزه " و اوحی ربک الی النحل"...
ریشه کلمه:
بکر (۱۲ بار)

تعبیر به «بُکْرَةً» (آغاز روز) به خاطر این است که «صَبَّحَهُم» معنای گسترده ای دارد که تمام صبح را در بر می گیرد، در حالی که منظور، آغاز صبح است. آیا این ماجرا در آغاز طلوع فجر بوده؟ یا آغاز طلوع آفتاب؟ دقیقاً معلوم نیست، ولی شاید تعبیر «بُکْرَةً»، بیشتر مناسب آغاز طلوع آفتاب باشد.

پیشنهاد کاربران

بکْرَة:
اولین روشنایی روز مشتق از کلمه باکرة ( دست نخورده ) وَسَبِّحُوهُ بُکْرَة روز با اولین طلیعۀ روشنایی خود از سمت مشرق، بکارت و پردۀ تاریک شب را بر می دارد، �صبح صادق� و زمان فضیلت ادای نماز صبح در قرآن ملاک و معیار زمان شروع برای امساک از طعام و روزه "الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ" است. این خط باریکه نور در زمان بُکْرَة، آسمان را به دو بخش سیاه و سفید تقسیم کرده است.
...
[مشاهده متن کامل]

ب نام الله
بکره: فجر، پیش از طلوع آفتاب، پیش از صبح
ب لحظه از آسمان اطلاق میگردد ک خط سپیدی بر اثر نور خورشید اشکار شده اما خورشید طلوع نکرده.

بپرس