به لوح پای و به پا چاه و قرقره بکره
به نایژه بمکوک و به تار و پود ثیاب.
خاقانی.
|| چوب گرد که در میان چرخ و دولاب میباشد. ( آنندراج ). || حلقه کوچکی از حلیه شمشیر. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). حلقه دوال شمشیر. ( مهذب الاسماء ). || شتر ماده جوانه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || دختر جوان. ج ، بکار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || چرخ کوچک که جولاهگان کلاوه را بر آن کشیده وبگردش آورده ریسمان بر ماشور پیچند، بهندی چرخی نامند. ( غیاث ). || محاله شتاب رو و به این معنی بَکَرة نیز آمده است و قال الاصمعی : اذا کانت علی رکیة مستوح فهی بکرة و اذا کانت علی رکیة جرور فهی محالة. ج ، بَکَر بَکَرات. || جماعت : جاؤواعلی بکرة أبیهم ؛ اذا جاؤوا معاً و لم یتخلف منهم أحد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).بکرة. [ ب َ رَ ] ( ع اِ ) تأنیث بَکر. قال ابوعبید: البکر من الابل بمنزلة الفتی من الناس و البکرة بمنزلة الفتاة. ( از منتهی الارب ).
بکرة. [ ب ُ رَ ] ( ع اِ ) بامداد. پگاه. ( منتهی الارب ). بامداد. پگاه. یقال أتیته بکرة؛ أی باکراً. ج ، بُکَر. ( ناظم الاطباء ). بامداد. ( ترجمان علامه جرجانی ص 27 ) ( غیاث ) ( مهذب الاسماء ). صباح. سحر. غدوه. غدات. مقابل عشی : بکرةً و عشیاً( قرآن 11/19 ). مقابل اصیل : بکرةً و أصیلاً ( قرآن 5/25 ).
- بکره حساب ؛ صبح محشر است. ( انجمن آرا ).
- بکره حیات ؛ کنایه از ایام شباب.( انجمن آرا ).
بکرة. [ ب َ رَ ] ( اِخ ) ابوبکرة نقیع، صحابی بود که پدرش حارث یا مسروح نام داشت و او چون در روز طایف از قلعه برچرخ آویخته بزیر آمد آن حضرت صلی اﷲ علیه وآله او رابه ابوبکرة کنیت کرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
بکره. [ ب ُ رَ/ رِ ] ( اِ ) میکده و میخانه. ( ناظم الاطباء ).بیشتر بخوانید ...