بکرات
/bekarrAt/
لغت نامه دهخدا
بکرات. [ب ِ ک َرْ را ] ( ق مرکب ) مکرر. بدفعات. بارها : کفشگر... زن را بکرات بخواند. ( کلیله و دمنه ).
فرهنگ فارسی
حلقه های چند از حلی. شمشیر ٠ یا جمع بکره ٠ یا چند کوه است بلند نزدیک بکره ٠ و چند پشته های سیاه است در رحرحان یا در راه مکه ٠
مترادف ها
خیلی زیاد، بسی، غالبا، بارها، کرارا، غالب اوقات، خیلی اوقات، بکرات
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
راه به راه
لهجه و گویش تهرانی
پشت سرهم، راه و بیراه، زود به زود، پیاپی ، مرتب، بکرات
لهجه و گویش تهرانی
پشت سرهم، راه و بیراه، زود به زود، پیاپی ، مرتب، بکرات