بکتغدی

لغت نامه دهخدا

بکتغدی. [ ب َ ت ُ ] ( ترکی ،ص مرکب ) ( از: بک ، بیک بعلاوه تغدی بمعنی زاده ). بیک زاده. بزرگزاده. حاجب سالار. ( از فرهنگ فارسی معین ). || ( اِخ ) سالار غلامان سرایی در زمان محمود. وی یکی از رجال دولت محمودی بود که با علی قریب و یوسف سبکتکین و دیگران پس از فوت محمود امیرمحمد را برتخت نشاندند. ( از فرهنگ فارسی معین ) : بکتغدی سالار غلامان سرایی و ابوالنجم ایاز و علی دایه...( تاریخ بیهقی ). و حاجب بزرگ بلکاتگین و حاجب بکتغدی حاضر بودند. ( تاریخ بیهقی ). و سالار بکتغدی را خط نبود، بونصر از جهت وی نبشت. ( تاریخ بیهقی ). و امارت وخطبه بکتغدی حاجب را دادند. ( تاریخ سیستان ص 363 ).

فرهنگ فارسی

سالار غلامان سرایی در زمان محمود . وی یکی از رجال دولت محمودی بود که با علی قریب و یوسف سبکتگین و دیگران پس از فوت محمود امیر محمد را بر تخت نشاندند
( صفت اسم ) بزرگزاده .

دانشنامه آزاد فارسی

بَکتُغْدی ( ـ۴۳۱ق)
(بکتغدی به معنی بزرگ زاده؛ متشکل از بک = بزرگ و تغدی = زاده) رئیس غلامان و از صاحب منصبان سلسلۀ غزنوی . در دربار سلطان محمود، و مسعود غزنوی خدمت می کرد و در عهد سلطان محمود عنوان «سالار» داشت و در لشکرکشی های سلطان مسعود به غزنین ، گرگان و آمل همراه او بود و در حین جنگ به تصرف اموال مردم و قتل و غارت آنان پرداخت . وی در دربار سلطان مسعود از نفوذ زیادی برخوردار بود، تا جایی که به نام او خطبه می خواندند و غیر از عنوان سالاری، عنوان حاجبی نیز یافت و مسعود دختر وی را به عقد پسر خود درآورد و، با وجود نارضایتی مردم از او، شاه حکمرانی مرو را به او سپرد. سلطان مسعود، پس از شکست در جنگ دندانقان ، وی را مقصر دانست و او را از منصب خود عزل و اموالش را مصادره و سپس به هند تبعید کرد. او در همان جا درگذشت .

پیشنهاد کاربران

بپرس