بکار گماشتن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
مشغول کردن، گرفتن، از پیش سفارش دادن، نامزد کردن، استخدام کردن، بکار گماشتن، متعهد کردن، درهم انداختن، گیر دادن، گرو گذاشتن، گرو دادن، قول دادن، نامزد گرفتن، عهد کردن
مشغول کردن، استعمال کردن، استخدام کردن، بکار گرفتن، بکار گماشتن، استخذام کردن
فارسی به عربی
اشغل
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید