بکار زدن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
متصل کردن، اجرا کردن، بکار بردن، اعمال کردن، درخواست دادن، بکار بستن، درخواست کردن، مورد استفاده قرار گرفته، بکار زدن، استعمال کردن، بهم بستن، شامل شدن، قابل اجرا بودن
بکار زدن، بکار گرفتن، بهره برداری کردن، استفاده کردن از، مورد استفاده قرار دادن، بمصرف رساندن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
مبذول داشتن