بکار امدن

لغت نامه دهخدا

( بکار آمدن ) بکار آمدن. [ ب ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) مفید بودن. فایده داشتن. ( ناظم الاطباء ). لازم بودن :
چنین پاسخ آوردش اسفندیار
که گفتار بیشی نیاید بکار.
فردوسی.
اگر صد هزارند و گر صد سوار
فزونی لشکر نیاید بکار.
فردوسی.
تو این تاج و انگشتری را بدار
بود روز کاین هردو آید بکار.
فردوسی.
ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید
کلید باغ ما را ده که فردامان بکار آید.
فرخی.
امیر ضعیف بکار نیاید. ( تاریخ بیهقی ).
بود پادشا سایه کردگار
بی او پادشاهی نیاید بکار.
اسدی.
خرد ما را بکار آید اگر چند
نمیدارد بکارش نابکاری.
ناصرخسرو.
با خاطر منور روشن تر از قمر
ناید بکار هیچ مقر قمر مرا.
ناصرخسرو.
فعل و سخن مر ترا بکار کی آید
چون تو همی مست کرده ای دل هشیار.
ناصرخسرو.
گفت چرا مرا میزنید آنکس را میطلبم که شما او را میطلبید و من پیش از شما او را شناخته ام مرا مزنید که من شما را بکار آیم. ( قصص الانبیاء ص 199 ).
و اسبابی که پارسیان را بکار آید. ( فارسنامه ابن البلخی ص 137 ). و گیاه مرغزار «قالی » بزمستان بکار آید و تابستان چهار پایان را زیان دارد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 154 ).
درستی گرچه دارد کار و باری
شکسته بسته نیز آید بکاری.
نظامی.
هرکه کند صحبت نیک اختیار
آید روزیش ضرورت بکار.
نظامی.
بکار آی اندرین کارم به یک چیز
که روزی من بکار آیم ترا نیز.
نظامی.
|| مناسب بودن. ( ناظم الاطباء ذیل بکار ). || لایق و سزاوار بودن. ( ناظم الاطباء ). || مقبول بودن. پسند آمدن :
مرا تخت بر بر نیاید بکار
اگر بد رسد بر تن شهریار.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

( بکار آمدن ) مفید بودن . فایده داشتن . لازم بودن . یا لایق و سزاوار بودن . یا مقبول بودن . پسند آمدن .

مترادف ها

answer (فعل)
از عهده برامدن، دفاع کردن، پاسخ دادن، جواب دادن، جوابگو شدن، بکار امدن، بکار رفتن، بدرد خوردن، جواب احتیاج را دادن، عهده دار شدن

فارسی به عربی

جواب

پیشنهاد کاربران

come in handy ( =be useful )
ماسیدن چیزی برای کسی ؛ فایده برای او داشتن. ( فرهنگ فارسی معین ) .

بپرس